«چنین گفت زرتشت» مشهورترین و بحثبرانگیزترین اثر فریدریش نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴)، فیلسوف آلمانی است.
با توجه به تألیفات بسیاری که نوابغِ عالم درباره نیچه نوشتهاند، معلوم میشود که برخی از آنان او را شخصیتی سرگشته و حیران میدانند و برخی دیگر باور دارند که آن سوی هر جمله از سخنانِ او معانیای ژرف نهفته است که جز خردهای نافذ و اذهانِ تیزبین به عمق آن راه نمیبرند، امّا همگی در یک موضوع هم داستانند که او اندیشمندی توانمند است که در پیِ همه چیز حتی مبادیای که خود به آن قائل است، حقیقت را میجوید.
اتّفاقِ نظر همه این اندیشمندان موافق نظری است که نیچه درباره خود داشته است. او میگوید:
«برای جویای حقیقت نیت راستین کافی نیست، بلکه همواره باید اخلاص و نیت خود را بپاید و به آن از دیده شک بنگرد. زیرا دلداده حقیقت، حقیقت را بخاطر هماهنگیِ آن با امیالِ خویش نمیخواهد، بلکه حقیقت را تنها بخاطر حقیقت بودن دوست میدارد، حتّی اگر مخالف باور و عقیدهاش باشد.
در بریدهای از کتاب میخوانیم:
«آنگاه که زرتشت به سی سالگی رسید، زادگاه و دریاچهاش را رها کرد و روی به کوه نهاد، و ده سالِ تمام در آنجا اقامت گزید و از خلوت ره توشه میاندوخت و به اندیشه میپرداخت. امّا سرانجام اندرونش دگرگون گشت. روزی صبحدم، برخاست و در برابر خورشید ایستاد و با او چنین راز گفت:
ای اخترِ بزرگ! اگر نبودند کسانی که[ پرتو زرّین ]روشناییات را بر آنان فروریزی، به چه خشنود بودی؟ ده سالِ تمام است که تو اینجا، بر غارم نور میپاشی، امّا اگر من و عقاب و مارم نبودیم، شکوه انوارت رو به کاستی مینهاد و این گردش و حرکت به سستی میگرایید.
ولی بامدادان چشم به راه برآمدنت بودیم تا مگر از فیض فروغت بهره جوییم و به جبرانِ آن تو را سپاس گوییم.